برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم : پاشو ببین چه برفی اومده ..
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش ..
برف چهارده سالگی را به خاطر اخبار و تعطیلی هایش ..
برف هجده سالگی را درست یادم نیست ، در میان افکار مغشوش یخ زده بودم ..
برف بیست سالگی را به خاطر تو .. قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم ...
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط ...
سرد بود ، سرد بود و سرد ...
صادق هدایت
.......................................................
هنوز هم میتوان شاد بود
حتی با وجود تمام دغدغه ها
من ایمان دارم که چیزی به نام مشکل وجود خارجی ندارد
اتفاقات ماهیتی خنثی دارند
نه منفی و نه مثبت
نه خوبند و نه بد ..
اتفاقات ذاتشان فقط افتادن است
اینکه مشکل تلقی شوند یا پله ای برای صعود
به ذهتیت من و تو بستگی دارد
تو ذهنی مثبت داشته باشد
قوی باش و جسور ...
آن وقت میبینی این به اصطلاح مشکلات
همه شان سوتفاهمی بیشتر نبوده اند
یک ذهن مثبت اندیش و شاد
مقدمه ای است برای صعود
باور کن ...
نرگس صرافیان